تو سياوش را گفته بودي صبح در راه است
و مي آيد كسي از آن شمالين راه
كه او چشمانت را مي رهاند از غم و از بند...
و من در انتظار صبح ماندم
نه او آمد نه صبح
دو چشمم خيره به راه است
بگو تو كي مي آيد او
بگمانم انتظارم حاصلي در بر نخواهد داشت
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۱۶ ساعت ۹:۱۶ ق.ظ توسط شاعر و نویسنده معاصر سیا سالاری ساردوئی(اصغر)
|
تا تصميمي گرفته نشود تغييري رخ نمي دهد ، بزرگان زاده نمي شوند ، بلكه ساخته مي شوند